متهم این پرونده بعد از یکسال به قتل فرزندش به خاطر اعتیاد ، اعتراف کرد. تیر ماه سال گذشته، زن جوانی بخاطر گم شدن برادرش به پلیس مراجعه کرد‌.او گفت که برادرش چند روز پیش خانه ی آنها مهمان بوده و قرار بوده با پدرش برای انجام کاری به ساوجبلاغ بروند. اما بعد از رفتن از خانه او پیدایش نکردند و هیچ ردی از او پیدا نشده است.

جنایت هولناک در تهران

جنایت هولناک در تهران

با شکایت زن جوان، بررسی های پلیس شروع شد و معلوم شد برادر او در تهران و قزوین آرایشگاه داشته اما به خاطر داشتن اعتیاد نتوانسته در هیچ کدام از مغازه هایش کار کند، و هردو مغازه را از دست داده است.

زن جوان تحقیقات پلیس را تایید و در ادامه اظهار کرد، پدر و مادرش از هم جداشدند و پدرش مجددا ازدواج کرده و برادرش با پدر و نامادری اش زندگی می کرده، بخاطر اعتیاد دوتا مغازه را از دست می دهد و دنبال این بوده که بخشی از ویلا و باغی که ساوجبلاغ دارند را تبدیل به مغازه جدیدی برای خودش کند. قرار بوده با پدرش به آنجا برود و تکلیف زمین را روشن کند.

پدر پسر ظاهرا آخرین نفری بوده که با پسر جوان ارتباط داشته است، برای همین تحقیقات از او شروع شد.

مرد ۵۵ ساله درباره پسرش گفت که او قرار بوده برای تبدیل زمین به مغازه با او به ساوجبلاغ برود تا آنجا مغازه جدید باز کند ، اما او اصلا به آنجا نرفته و با دوستاش قرار شمال گذاشتند، و از او بی خبر است.

ماموران با تحقیقات درباره دوستان مقتول فهمیدند که اصلا سفر شمالی در کار نبوده و دوستان مقتول کاملا بی اطلاع از این مسئله اند. هم چنین این مرد گفته که پسرش از شمال با او تماسی داشته است.

هیج سرنخی درباره این گفته ها به دست نیامد و مشخص شد اصلا پسر از شمال با پدرش تماسی نداشته است .

کنار هم قرار دادن این اطلاعات و ضد و نقیض گویی های پدر مقتول باعث شد ماموران به پدر شک کنند و بازجویی دوباره ای از وی کردند، او وقتی در مقابل مدارک قرار گرفت، اعتراف کرد.

پدر مقتول گفت:

پسرم همیشه بداخلاق بود و با تندی بامن صحبت می کرد، روز آخر هم به خانه ی من در ساوجبلاغ آمد و بخاطر اعتیادش رفتارش از قبل بدتر شده بود، من را هل داد، من هم او را هل دادم. از پاگرد به حیاط افتاد و بعد از آن بلند نشد، وقتی بالای سر او رفتم دیدم تکان نمی خورد و مرده است.

من که قرار بود بخشی از باغم را به پسرم بدهم تا آرایشگاه کند او را کشته بودم، سه روز با جسد در خانه بودم و جنازه کم‌کم داشت بو می‌گرفت.

از طرفی نمی‌توانستم جسد را به جای دیگری ببرم. آن را تکه‌تکه کردم و قطعات بدنش را در سطل‌های مختلف انداختم. بعد هم گفتم از او اطلاعی ندارم و نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است.